Translate by your own language

Monday, 25 August 2014

گلچینی از مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری



یا رب دل پاک وجان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود٬ اول زخودم بیخود کن
بیخود چو شدم٬ زخود بخود راهم ده

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شایستهء خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جهان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن

یارب ز کرم بحال من رحمت کن
براین دل ناتوان من رحمت کن
در سینهء دردمند من راحت نه
بر دیده اشکبار من رحمت کن

یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن وهستم کن
از هر چه بجز عشق خود تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پابستم کن

یارب به کریمی کریمانم بخش
بر آب دو دیده یتیمانم بخش
صد بار به لطف و کرمت بخشیدی
این بار به سلطان خراسانم بخش

یارب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی و ما همه محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را

یارب ز ره راست نشانی خواهم
باز بادهء آب وخاک ٬جانی خواهم
ازنعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گذاریت زبانی خواهم

نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عشق وتنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای توست آن می خواهم

مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
ورنه من ازین هر دو مقام آزادم

گاهی که به طینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه در عالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن درنگرم

آنکس که تورا شناخت جانرا چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهء تو هر دو جهان را چه کند؟

ما را سر و سودای کس دیگر نیست
در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو ٬دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد٬ جای کس دیگر نیست

در عشق تو خوشدلی زمن بیزار است
رو شاد نشین که بر مرادت کار است
تو کشتن من میطلبی٬ این سهل است
من وصل تو میجویم و این دشوار است

ای واقف اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز دستگیر همه کس
از هر گنهم توبه ده و عذر پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس

ای جمله بیکسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بیکسم و کسی ندارم جز تو
یارب تو بفریاد من بی کس رس

با صنع تو هر مورچه رازی دارد
باشوق تو هر سوخته سازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن
آنرا که بدرگهت نیازی دارد

در باغ روم کوی توام یاد آید
بر گل نگرم روی توام یاد آید
در سایهء سرو اگر دمی بنشینم
سرو قد دلجوی توام یاد آید

بنمای رهی که ره نماینده تویی
بگشای دری که در گشاینده تویی
زنگار غمان گرفت دور دل من
بزدای که زنگ زداینده تویی

در بارگه جلالت ای عذر پذیر
دریاب که من آمده ام زار و حقیر
ای از تو همه رحمتو از من تقصیر
من هیچ نیم ٬همه تویی٬ دستم گیر

ای فضل تو دستگیر من دستم گیر
سیر آمده ام زخویشتن دستم گیر
تا چند کنم توبه و تا کی شکنم؟
ای توبه ده و توبه شکن دستم گیر

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو را هزار نتوانم کرد

No comments:

Post a Comment